هرچند چشمانش خاموش است اما اعجاز انگشتانش تجلی گاه حضور جاودانه وی در جهان هستی شده و زندگی را با انگشتان خویش لمس میکند و بر توجه به تواناییهایش تاکید دارد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه قم، فاطمه محمد ولی میگوید در دوران پر شور و شر کودکی در سن 11 سالگی به دلیل ورود یک مهمان ناخوانده به زندگیم برای همیشه بینایی خود را از دست دادهام، از آن جایی که مداوا و درمان مثل امروز نبود، یک تومور مغزی به راحتی بینایی مرا در کودکی گرفت.
وی عضوی از روشندلان است که زندگی را به خوبی با انگشتان خویش یافته و بر تواناییهای خود تکیه دارد. روشن دلان هرچند چشمانشان خاموش است، اما توانایی لمس و درک روشناییهایی را پیدا کردهاند که بسیاری از افراد بینا به چنین توانایی دست نیافتهاند.
افرادی همانند فاطمه در قم و کشور کم نیستند، افرادی که هرچند شاید ما فکر کنیم از نعمتی محروم شدهاند، اما آرزوهایی بسیار بزرگ در سر دارند و بیشتر بر روی تواناییهای خود تکیه دارند تا اینکه بخواهند به عدم توانایی خود فکر کنند.
نابینایان به نگاه ترحم آمیز ما نیازی ندارند، بلکه دوست دارند به تواناییهای آنان توجه داشته باشیم و بدانیم که آنها از استعدادهای زیادی برخوردار هستند.
روز جهانی نابینایان بهانه ای شد تا ساعتی با حضور در کنار فاطمه به صحبتهایش گوش داده و آرزوهای بزرگ وی را بشنوم و متوجه شوم که در گوشهای از این شهر افرادی هستند که هرچند چشمانشان خاموش است اما اعجاز انگشتانشان تجلی گاه حضور جاودانه آنان در جهان هستی شده و زندگی را با انگشتان خویش لمس میکنند.
اتاقی ساده و بی آلایش که بعد از چند دقیقه ورود به آن انگار بیش از آن چه فکر میکنی به در و دیوارش خو میگیری، گویی سکوتی زیبا و دوست داشتنی همه جا را فرا گرفته و سرشار از امید و زندگی است، هر گوشه این اتاق؛ از دار قالی گرفته تا هنرهای دستی همه و همه از هنرمندی سخن میگوید که در هنرش تو را مات و مبهوت ساخته است.
هنرمندی که اگر چه در نگاه اول احساس میکنی که با تو فرق دارد اما وقتی در خلوت لحظههایش مانوس میشوی میبینی تو هستی که با او یک دنیا تفاوت داری.
ساده و زلال با تو حرف می زند. در بدو ورود حتی دستانش را به دیوار نمیگیرد چشمانش باز است و چه باور کنی یا نه او نابینای مطلق است.
فاطمه میگوید بی آنکه باور کنم چشمانم را از دست دادم، اما به یاد ندارم در زندگی حتی یک روز امید را از دست داده باشم، حتی با نابینایی تنها چشمانم را از دست دادم، اما به امید به عنایت لایزال او دلم سرشار از امید است.
او که بیست سال است بیناییاش را از دست داده چشمانی دیگر به روز زندگی گشوده است و با هنرهای دستی آشنا شده و بیآنکه نیازی به چشم داشته باشد در تار و پود هنرش من و تو را خجالت زده ناشکریهایمان کرده است.
وی میگوید: برای من عجیب است وقتی فرد سالمی را میبینم که از زندگی خود گله و شکایتی دارد. مگر میشود انسان سالم باشد و باز خدا را نبیند و در زندگی امیدی به فضل و کرم او نداشته باشد.
وی که عضو کوچکی از بهزیستی، جامعه معلولان و میراث فرهنگی است می گوید قالی بافی و مروارید بافی را به خوبی آموختهام، به قول معروف چشم بسته انجام میدهم. میخندد و با دلی پر از امید میگوید ورزش را دوست دارم و گاهی شنا میکنم.
جویای وضعیت بیمهاش که شدیم، گفت: فقط بیمه تامین اجتماعی دارم اما دلم میخواهد شرایط هنر مرا ببینند که اجازه بدهند من هم عضو بیمه بازنشستگان باشم و چه اشکال دارد من که همانند افراد معمولی، کارهای هنری انجام میدهم مثل عضو کوچکی از این اجتماع من نیز برای آیندهام تلاش کنم.
مرواریدها را با مهارت خاصی یکی یکی به هم وصل میکند و بر روی دار قالی با لمس تار و پودش گرهها را میبافد، میگویم رنگها را چگونه تشخیص میدهی؟ میگوید من جای هر نخ یا مروارید رنگی را مشخص میکنم، اما گاهی از بوی آن میفهمم چه رنگی است. گاهی هم از اطرافیان برای تشخیص رنگها استفاده میکنم.
دوست دارم فردی مفید برای جامعه شوم
فاطمه نیز از علاقهاش به آموختن میگوید و اینکه دوست دارد تحصیلاتش را تا سطوح عالی ادامه دهد و فردی مفید برای جامعه و کشورش شود، وی گفت دیپلم را گرفتم عاشق ادامه تحصیل بودم، اما راستش را بخواهید تحصیل هم شرایط خاص خودش را میخواهد. گاهی وقتی حتی خیابانها و معابر هم جایی برای تردد امثال من در دل خود ندارند.
وی در صحبتهایش هیچگاه دوست نداشت، از عدم توانایی خود صحبت کنند و دوست داشت دیگران تواناییهایش را به درستی ببینند، وقتی گفت به اندازه یک چایی خوردن مهمان ما باشید، فکر کردم یکی را صدا میزند تا همراهیاش کند برای مهمانی و پذیرایی.
اما وقتی خودش بی هیچ مشکلی به آشپزخانه رفت و با دم کردن چای، استکانها را یک به یک برای مهمانانش روی سینی چید کمی باورش سخت بود، ولی گفت وقتی مادرم در سفر حج بود خانه دار و کدبانوی خانه تنها من بودم.
وی خطاب به جوانان میگوید وقتی خدا را در زندگی باورکنی دیگر فرقی ندارد، چه مشکلی داری، چون خدا را نزدیک تر و بزرگتر از هر چه هست میبینی و دیگر تنهایی و درماندگی معنا ندارد.
وی که در سال گذشته رتبه دوم کشوری در ساخت آثار هجمی را به دست آورده و دورههایی مانند گلیم بافی را نیز با موفقیت گذرانیده است، میگوید تنها درخواست من از مسئولان این است حالا که من هنر خود را تا حدودی به خرج می دهم و روی پای خود ایستادهام، لااقل برای تضمین خرید آثارم فکری شود.
موقع خداحافظی از او پرسیدم راستی دنیا تو چه رنگی است و او با لبخندی از رضایت گفت: دنیای من سیاه نیست بلکه مثل همه آدمها هر روی یک رنگی دارد، گاهی سفید است، گاهی سبز، گاهی نیز به رنگ برگهای پائیزی اما دنیای زیبای من تیره و سیاه نیست.
انتهای پیام